به گزارش خبرنگار مهر، محمد منصورنژاد، استاد دانشگاه و پژوهشگر و مسئول کمیته دینپژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران در سخنانی که به مناسبت جشن تیرگان و روز ملی قله دماوند برای شیفتگان دیو سپید و طبیعت دوستان از شهرهای مختلف ایران در شهر رینه لاریجان ارائه شد، هشت حالت ارتباطی بشر با طبیعت و محیط زیست را تشریح کرد:
ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر یکی کُله خُود / ز آهن به میان یکی کمربند
میخواهم برای شیفتگان طبیعت و محیط زیست چند جملهای از طبیعت و اقسام ارتباط با آن بگویم، زیرا جفاست که در این جمع، به غیر از طبیعت درباره چیز دیگری سخن گفت؛ گرچه مخاطبان خود از جهت نظری و عملی در موضوع به قدر کفایت ورود دارند و شاید تنها دسته بندی من کمی تازگی باشد.
تعریف من از «طبیعت» نیاز به اندکی توجه و دقت دارد. میدانیم که «ملاصدرا» همه عوالم وجود را به چهار دسته تقسیم میکرد: لاهوت (که عالم ویژه خداوند است)؛ جبروت (عالم ویژه فرشتگان)؛ ملکوت (عالم موجوداتی مثل اجنه)؛ و ناسوت (عالم خاکی و مادی که ما هم در آن میزییم). من «طبیعت» را همه موجودات ناسوتی جز انسان، می دانم. در این نگاه مصادیق و دامنه طبیعت، به سه دسته «جمادات»، «نباتات» و «حیوانات» تقسیم میشوند. مثلاً وقتی از «قله دماوند» به عنوان بزرگترین و ماندگارترین نماد طبیعی ملی سخن میکنیم، بخشی از آن سنگ و خاکند که از جماداتند؛ بخشی پوشش گیاهی آن است که از نباتاتند و بخشی هم از حشره تا پرنده و درنده و… را شامل می گردندکه حیوانات اند.
رابطه انسان با طبیعت و زیست محیط سه شکل کلی دارد که هر کدام از این حالتها هم زیرمجموعههایی را میپذیرند: یکی حالت دشمنی است (ستیز)؛ دیگری بیتفاوتی (گریز) و در نهایت رابطه دوستی (پذیر). با ملاحظه زیر مجموعه این اقسام سه گانه کلی، رابطه انسان و طبیعت و بالعکس، مجموعاً به هشت شیوه نگاه، ارتباط، کنش و حالت میرسد. اکنون شرح کوتاهی بر این روابط:
الف) رابطه ستیز: یعنی بشر و طبیعت در برابر هم تعریف شده و در مقابل هم قرار گرفته و رابطه خشونت بار داشته باشند. در این رابطه چند حالت و شیوه نگاه، متصور است:
۱: بشر از طبیعت بترسد. بشر قدیم از طبیعت و قهر آن در قالب سیل، زلزله، رعد و برق، طوفان، آتشفشان، صائقه و یا از بسیاری از حیوانات و… میهراسید. (گرچه در همین حالت هم لاجرم در قسمتی از طبیعت پناه میگرفت، که تا حدودی امنیت بخش بود و از امکانات طبیعی برای حفاظت از خود بهره میجست.) ترس از طبیعت به قدری جدی بود که برای مقابله با آن به توجیهات ماورایی و معنوی هم متوسل میشدند. به همین دلیل برخی (مثل فروید و یا راسل و....) به غلط، خاستگاه «ادیان اولیه» را نگرانی و ترس میدانند. متعاقب آن گاه مراسم و آیینهایی هم طراحی میشد تا با انجام آنها در سلامت بمانند؛
۲: بشر دیندار، که با برداشتی از نصوص، خود را صاحب طبیعت و مسخر بر آن میداند (مثلاً برخی مسلمانان با برداشتی از آیاتی از قرآن: سوره حج/۶۵/ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ / أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ / لقمان /۲۰) و فکر میکند حق هرگونه دخل و تصرف در طبیعت را داراست و از این رو در مواردی به محیط زیست به صورت دلخواه آسیب میزند و احساس شرمندگی نیز ندارد. بسیاری از متدینان را سراغ داریم که انبوهی از مورچهها را در خانه و حتی بیرون از خانه براحتی نابود میکنند، بدون اینکه احساس کنند خطایی و گناهی از آنها سر زده است. (حال آنکه از حضرت امیر در نهج البلاغه کلامی آمده که: اگر هر چه در زمین و آسمان است را به من بدهند که پوست جوی از مورچهای به ظلم بگیرم، چنین نخواهم کرد: خطبه/۲۲۴)
۳: بشر مدرن که انسان را مدار هستی دید و با خلق ابزار صنعتی و تکنولوژی، بی باکانه و به صورت انبوه، به جان طبیعت افتاد. اگر بشر قدیم طبیعت را رمزآلود میانگاست، بشر جدید درصدد برآمد تا طبیعت را استثمار نماید و از آن بهره جوید. این هژمونی خسارات سنگینی به زیست محیط بشر و سایر موجودات وارد آورد، تا حدی که امروزه مثلاً به جهت آلودگی هوا، حیات روزانه در برخی شهرها غیر ممکن شده است. این شرایط مربوط به زمان صلح است، و در موقعیت جنگی داستان پیچیدهتر است. کافی است خسارات طبیعی جنگها (لطمه به جمادات، نباتات و حیوانات)، روزی محاسبه شود؛ که متأسفانه معمولاً در نگارش تاریخ جنگ، مغفول میماند، آنگاه فجایع بشر مدرن قدری رخ مینماید!. (مثلاً آلودگی دریاها و اقیانوسها به جهت استفاده از مواد شیمیایی و… در جنگ که نتیجه آن نابودی بخشی از حیات جانوری است.)
ب) رابطه گریز: مراد بیتفاوت بودن و خنثی بودن بشر نسبت به طبیعت در همه جلوههای آن است. کسانی که نه به طبیعت آسیب میزنند، و نه بدان خدمتی میکنند و برای صیانت از آن گامی برمیدارد، البته واضح است که بشر بی نیاز از طبیعت، حتی برای چند لحظه نیست و برای هر ثانیه و دقیقه دست کم به هوایش نیازمند است. پس گرچه بشر ممکن است نسبت به طبیعت خنثی باشد، اما طبیعت اجمالا نسبت به بشر بی تفاوت نیست و پیوسته در خدمت بشر است.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
با این حال میتوان گفت که بخش اعظم طبیعت میتوانند نسبت به بشر به صورت فردی و حتی جمعی خنثی باشند. مثلاً «اقیانوس آرام» با مردمی که در آفریقا زندگی میکنند تأثیر و تأثر ندارد، همان گونه که «قله اورست» در سرنوشت اکثر آدمیان کره خاکی مدخلیتی ندارد و….
ج) رابطه پذیر: مراد ارتباطاتی است که ناشی از آشتی و دوستیهای بشر و طبیعت با هم است. در این شکل نیز حالتهای زیر متصور است:
۱: روایت دینی از موضوع که فرد خود را به عنوان خلیفه خداوند در زمین، مجاز به آسیب زدن به طبیعت نمیداند، زیرا خداوند هم هستی را خلق میکند و هم آن را زیبا میسازد. پس جانشین او نیز باید در زمین دست به آفرینش زده و به زیبایی این امانتی که در اختیار اوست بیفزاید و از این طریق نگاه توحیدیش را تقویت نماید. به قول باباطاهر:
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم / به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه ودر و دشت / نشان از قامت رعنا تو بینم
و سعدی، به عنوان یکی از نمونههای برجسته عرفان و ادب فارسی به شیوه هوشمندانه ای درباره شیوه نگاه به هستی، از جمله میسراید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و یا در نگاهی همدلانه تر با طبیعت، میتوان گفت که بخشی از وجود و خودِ ما، ناسوتی است. ویژگی آدمی خاکی و با طبیعت بودن است. حتی اگر به تعبیر اخلاقی، بدن مَرکَبِ ما برای رفتن روح هم باشد، اولاً به مرکب که نمیتوان بی مهری نمود و ثانیاً بدون جسم و ابعاد طبیعی، رفتن درست تحقق نمییابد. در فرهنگ دینی بهشت ما از درون زمین و آخرت ما از درون دنیایمان میگذرد. نتیجهای مرتبط با بحث حاضر آن است که آب و خاک اساس خلقت ما آدمیانند و از نشانههای ناسوتی بودن ماست و لوازم و ملزومات خویش را هم دارند و همین پیشینه میتواند به گونهای تفسیر گردد که به زندگی صلح آمیر با طبیعت در قرائتی دینی ختم گردد.
«سنتگرایان دینی»، در این زمینه بیش از دیگران توجه داشته و یکی از بزرگانشان گفته است: «اگر زیبایی طبیعت انعکاس زیبایی الهی نباشد، پس چیست؟.... انسان مسلمان بر این باور است که برای او تمام زمین، مسجد است. کشتزارها، جنگلها و بیابان به اندازه نمازخانهها، برای نماز مناسبند و بنابر این شایسته همان حرمتی هستند که برای یک مسجد معمولی مقرر شده است.» (کتاب جام نو از می کهن: مقاله شکوای زمین، اثر گای ایتن)
در این زمینه سخن بسیار است و در اینجا با ارجاع به عین بیانی از امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه (حکمت/۱۳۱) کلام ختم میشود. آن حضرت شنید مردی دنیا را نکوهش میکند، فرمود: ای مردی که نکوهشگر جهانی و مفتون فریب آن گردیده، برای چه جهانی را که بدان مغرور شده نکوهش میکنی؟ آیا تو گناه را بر دنیا وارد کرده یا دنیا گناه را بر تو، کجا و کی دنیا تو را سرگردان ساخت و به فریبت درافکند؟
جهان برای آن کس که بدرستی حقیقت آنرا باور دارد سرای درستی است، و برای آن کس که اطوار گوناگون و اشباه رنگارنگش را بداند و بفهمد خانه سلامتی است و برای آنکه از آن خواهان توشه و پند باشد سرای ثروت و دار موعظت است، دوستان خدای را مسجد، و فرشتگانش را نمازخانه، و وحیش را فرودگاه و یارانش را تجارتخانه است، آنان در آن دنیا بکسب رحمت و رضوان پرداخته و بهشت را به سود میبرند، و....
۲: برخی از منظر دیگر با طبیعت در صلح اند. اینان نگاه فانتزی و شیک داشته و برای زیبایی و سلامت و… به طبیعت نزدیک میشوند. این گونه مواجهه برای افرادی است که صاحب ثروت قابل توجه اند و یا به تحصیلات عالی و یا اصالت خانوادگی مینازند و برای تنوع و تفنن، برخوردی لطیف با طبیعت دارند. این شیوه نگاه زمانی که خطرات زیست محیطی فراگیر نبود، بیشتر در میان طبقات بالا دیده میشد. عکس یادگاری با طبیعت و با کسانی که در طبیعت زیست میکنند. در خانه گل پرورش دادن و یا....
۳: روایت دوستداران طبیعت در عهد جدید: اینان که از تهدیدات زیست محیطی به شدت نگران شده اند، برای حراست و صیانت، از آن عمدتاً از طریق تأسیس تشکلهای مردم نهاد، تمام قد به میدان آمده اند و با طبیعت ارتباط مناسب گرفته و برای حفظ زیبایی اش با تمام وجود میکوشند. اینان در قالب تشکلهای سبز و محیط زیستی در سراسر جهان و از جمله در ایران فعالیتهای مهم و قابل توجه دارند و خطرات و آسیبهای زیست محیطی را چون دیدبانی رصد نموده و به مسئولان و مردم تذکر میدهند.
اینان معتقدند که من انسانم و در شرایط کنونی حیاتم به جهت بی توجهی و تدبیر غلط محیط زیست و برخورد قهر آمیز با طبیعت، به خطر افتاده است. آلودگی محیط زیست، آب و هوا را مسموم ساخته و نسل حیوانات در خطر انقراض است. پس برای سلامت خود باید به محیط ریست لطمه نزد و حفظ طبیعت را در برنامهها دید. دریاچهها در حال خشک شدن، تالابها در حال نابود شدن و گونههای گیاهی در معرض تهدیدند و دیگر نگاه فانتزی به طبیعت کفایت نمیکند. باید در حقوق و سیاست به «توسعه پایدار» اندیشید و.... بسیاری از تشکلهای زیست محیطی این مسیر را میپیمایند و این راه حتماً باید پیموده شود و لازم است، اما کافی نیست. میتوان گامی بلندتر هم برداشت.
۴) اما نگاه دیگری هم در سازگاری با طبیعت میتواند وجود داشته باشد که به تعبیری، «پاردایم تازه» ای است. (این تعبیر را از «آلن تورن» در کتاب «پارادایم تازه» که به فارسی هم ترجمه شده است، قرض گرفتم و البته روایت من از موضوع، با برداشت تورن، کاملاً همسو نیست [۱].) اینجا گفته میشود، من انسانم، به طبیعت باز میگردم و به محیط زیست میپردازم، اما نه لزوماً از آن جهت که نیازهای اساسی ام در تهدید است، بلکه از آن رو که حتی اگر نتوانم محیط زیست را هم نجات دهم، محیط زیست موضوعی است که در بستر آن تمرین انسانیت میکنم، خودم را پیدا میکنم، در کنار آن رشد میکنم و به بهانه آن خود و دیگران را در می یابم و هویت و اصالتم در بستر طبیعت و در انس با محیط زیست شکل میگیرد.
اینکه چند هزار شخصیت، به بهانه حرمت به قله و روز دماوند، صیانت از محیط زیست و جشنی که با طبیعت ارتباط دارد گرد هم می آیند، یعنی اینکه طبیعت این ظرفیت را دارد که برای ما که در عصر جدید بینمان فاصله افتاده است، ایجاد همبستگی نموده و به محیط زیستی ها هویت قابل قبول و تأثیر گذارعطا نماید. ما حول موضوع طبیعت، تمرین اخلاق، از خود گذشتگی، مهربانی و صلح میکنیم. در این نگاه طبیعت و محیط زیست، بستری را میسازد تا در آن با هم تمرین کنش اخلاقی نمود، ابراز عواطف به دیگران داشت، تمرین همدلی و گفتگو داشت و در یک کلام محیط زیست سبب میشود که انسان در عصر جدید ساخته شود. در این نگاه چه مشکل طبیعت حل بشود (که البته اولی است) و یا نشود، ارتباط با آن و پرداختن به مسائل آن، نتیجه اش ارتقای مناسبات انسانی است.
در روزگار ما گرچه وضعیت طبیعت از نظر هوا، آب، خاک و … برای زندگی بشر در سطح جهانی و فراگیر، «رنج» هایی آفرید (که اتفاقاً بسیاری از این دردها، مصنوع بشر هم هستند)، اما در این نگاه رنج، اثری سازنده داشته و انسان ساز است و آدمی در مواجه با رنجی که در طبیعت تجربه میکند، ساخته میشود. رنج محیط زیست و پیوستن و پذیرش این رنج و استقبال از رنج، آن هم در قالب گروههای خودجوش و مختار، سبب رشد وسازندگی است.
در این نگاه، پس به سراغ محیط زیست صرفاً به این دلیل که در «تهدید» است نمیرویم، بلکه بدان جهت به طبیعت روی میآوریم که «فرصت ساز» است و بدان نیاز داریم. سوژه محیط زیست، ظرفیت آن را دارد تا بر مدار آن به اخلاق، آرامش، دوستی و… برسیم که گمشده بشر جدید است. در این حالت، نگاه به محیط زیست، صرفاً برای محیط زیست نیست، بلکه محیط زیست برای من و ماست.
این شیوه نگاه با برداشتهای «سیاست زده» درباره طبیعت بسیار فاصله دارد که هم عمده آسیبها را در حکومت می بیند و هم عمده راهکارها را از دولت و قدرت سیاسی میجوید. نیز واضح است که در این برداشت نگاه اقتصادی و هزینه- فایده نیز موضوعیت ندارد. اینجا زاویه دید، فرهنگی است و به انسان و کنشگری آدمیان بها داده میشود. حتی در این نگاه ساختارهای اجتماعی نیز نقش تعیین کننده ندارند. خلاقیت افراد و مسئولیت پذیری آنان، نقش اساسی در حراست از محیط زیست داشته و بلکه در خودسازی و جامعه سازی، رکن رکین است. در عصر ارتباطات و به ویژه موج سوم رسانه (به تعبیر تافلر) و زمانه شبکههای اجتماعی، آحاد جامعه میتوانند در همه میادین فعال بوده و از طریق سوژههایی مثل محیط زیست، خود را اثبات نمایند و دیگران را بیابند.
نگاه آخر مورد بحث (پارادایم تازه)، را میتوان با آموزههای دینی نیز پیوند زد و مثلاً پرسید چرا در بدو خلقت، آدم و حوا به زمین هبوط یافتند؟ با اینکه میدانیم این شیوه حیات، برخلاف زندگی اولیه در بهشت، قرین با درد و رنج بود و عرفای ما از آن به «قفس» تعبیر نمودند (چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است!) و در روایات از آن به «زندان» (الدنیا سجن المؤمن) یاد شده است. پاسخ روشن است؛ برای اینکه انسان در دامن طبیعت و در درون این رنجهای ناسوتی، ساخته شود و از آن فراتر رود. با این وصف، در این نگاه پرداختن به طبیعت جنبه مقدمی (مقدمهای) دارد برای ذی المقدمه ای که در رتبه بالاتر است. به عبارت دیگر، طبیعت توقفگاه نیست، بلکه معبری است برای حرکت به سوی شرایطی عالیتر. میتواند سوژهای باشد که به عنوان سکوی پرش آدمیان قرار گیرد (بدون اینکه خود این سکو تا در قید حیات است، حذف شود). پس فلسفه ناسوتی شدن آدمیان در «قوس نزول» خلقت، آن است که آدمی با اراده و انتخاب و مسئولیت پذیری مسیر ملکوت، جبروت و خدا، را از درون طبیعت و در «قوسی صعودی» طی نماید. از این رو به تعبیر اسوگان دینی، گفته شد دنیا محل عروج است و….
چند نکته راهبردی و کاربردی
همه میدانیم مشکل اصلی ایران امروز، روند روبه تزاید گسستها در ابعاد مختلف است: از گسست دولت ملت گرفته تا گسست نسلی و جنسیتی و… راه حل هم به صورت کلی، امر پیچیدهای نیست. اما باید بدان نگاه انضمامی تر و عملیاتی تر داشت؛ جز جز نموده و برایش برنامه ریزی داشت:
۱) یکی از راهبردها، شناسایی و احیای همه چسبها و نقطه اتصالهایی است که هر ایرانی دل در گرو آن دارد. از نکات هویتی اسطوری ای مثل فریدون، کیخسرو، آرش و رستم گرفته تا آرشهای عصر، همتها و باکریها و نوبختها نقطه پیوندهای جدی هستند. نشستهای آئینی چون جشن تیرگان نه تنها به هیچ بهانهای نباید تعطیل نگردد، بلکه باید گسترش یابد (مثلاً احیای جشن مهرگان و…). مشکلی نیست در شهرهای مختلف هم در زمانهای مختلف جشن تیرگان باشد، اما حتماً نشست سراسری شیفتگان محیط زیست، موضوعیت دارد. زیرا طنین صدای جمع تاثیرگذاراست. اگر قرار است برای محیط زیست حرفی زده شود، تاثیرش در جمع چند هزار نفره از اساس با جمعهای کوچک فرق دارد. چه خوب است دبیرخانه دائمی ویژه جشن تیرگان تشکیل شود تا با نگاهی دقیقتر برای سالهای بعد برنامه ریزی داشته باشد.
به ویژه اینکه این آئینها نه تنها گزافه نیستند، بلکه عمیق اند و ریشههای فلسفی و تاریخی هم دارند و برای رصد رد پای این گونه شعائر میتوان آثار امثال حکیم «سهرودی» (به ویژه حکمه الاشراق) را دقیق و عمیق خواند. هویت ملی ما پیش و پس از اسلام دارد و تاکید بر هر کدام به تنهایی، و خط کشی میان آنها جهتگیری درستی نیست. باید از امثال مولانا یاد بگیریم که شیرخدا را در کنار رستم دستان طلب کنیم:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
اجرای آئینها، کارکردهای متنوع مثبت (از شادی تا همبستگی و....) در پی دارد. احیای آنها بهانه نیرومند میطلبد و قله دماوند به عنوان بزرگترین نماد طبیعی ایران و حساسیت نسبت به حفاظت از آن و زیست محیط اطرافش و بلکه ایران، آن سوژههای حساس و جذابی هستند که میتوانند ما را دور هم آورند و احساس مسئولیت را در ما تقویت نموده و ضمن شناسایی و باز شناسی من و خود، به شناخت هویت جمعی و ملی برسیم.
۲) مستندنگاری و پیوست نگاری فرهنگی از نمادهای طبیعی (و غیر طبیعی) ملی مثل قله دماوند: ثبت جهانی قله دماوند سوژه مناسبی است که حول این مقصود به مستند نگاری و پیوست نگاری در ارتباط با این میرات ملی دست زد. مثلاً تا کنون تلاشهای زیادی شده است تا این اثر طبیعی را یونسکو ثبت کند، اما به دلایلی این هدف تحقق نیافت. چقدر خوب است مستندات موضوع و مکاتبات داخلی و خارجی از موضوع در جایی گردآوری و در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفته و نیز نسبت به موانع ثبت به صورت مستند در جایی (که ما خانه تاریخ رینه و لاریجان را پیشنهاد نمودیم) اطلاع رسانی گردد.
لازم است برای دماوند سرودهها داشت و فیلمها و مستندها و انیمیشنها در قالبهای مختلف ساخت. نتیجه نهایی کار فرهنگی و اجتماعی در ارتباط با این نماد ملی، باید به صیانت از این نماد طبیعی ملی منجر شده و به ثبت جهانی دماوند در یونسکو نیز منتج گردد. و اما این خروجیها نیاز به کارشناسی، گفتگو، تفاهم، هنر، ذوق، شوق، مسئولیت پذیری، همکاری و… دارند و اینگونه مواد که همدلیها میطلبد، درست چیزی است که در شرایط گسست حاضر بدان به شدت احتیاج داریم.
۳) در اینکه بدون هماهنگی و همدلی مسئولین ملی، استانی و محلی و بی مشارکت تشکلهای مردم نهاد به ویژه زیست محیطی، و بدون مشارکت مردمی کاری برای هیچ جای ایران نمیتوان بدرستی انجام داد واضح است، ولی درباره سازوکار آن چند پیشنهاد دارم:
یک: نشست نمایندگان دولتی و تشکلهای مردم نهاد با ذی نفعان از محلات لاریجان درباره موضوعات زیست محیطی که سوژههای جذابند. هرگونه تصمیم سازی و تصمیم گیری بدون حضور یکی از این اضلاع مثلث (دولت، تشکلهای مردم نهاد، ذی نفعان)، نشانه کم درایتی مدیریتی است؛
دو: برگزاری کارگاه در لاریجان با دعوت از همه افراد مرتبط با قله دماوند؛ با موضوع توانمند سازی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ذی نفعان قله دماوند مهم است. یعنی بیان و تبیین رابطه محیط زیست با معیشت و فرهنگ برای همه افراد مرتبط با موضوع؛ در اینجا ترکیبی از دانش نظری در زمینه بوم شناسی با دادههای تجربی بومیان میتواند به نتایج بینظیری بینجامد.
سه: تقویت نهادهای بومی به ویژه مردم نهاد: سوژههای زیست محیطی این فرصت را ایجاد میکنند که کنشگران ناپیدا و کوچک بومی دیده شوند. یکی از این نهادها انجمن دوستداران لاریجان است که ۲ سال اخیر تأسیس شده و از جمله دستاوردهایش تأسیس «خانه تاریخ رینه و لاریجان» (در پادگان سابق رینه) در سه سال اخیر است که خوب است با توجه به آثار فرهنگی، تاریخی، سنتی و بومی که از آثار بخش لاریجان در آن گردهم آمده است، مورد بازدید طبیعت دوستان و بوم گردان قرار گیرد. پیشنهاد شد که در گوشهای از این خانه تاریخ، اشیا و یادمانهای قله دماوند از سایر تشکلهای مردم نهاد مرتبط با قله دماوند افتتاح و نگهداری شده و مورد بازدید علاقه مندان دماوند قرار گیرد. این انجمن روز «دوم امرداد» را «روز لاریجان» اعلام نموده و سالانه در این روز نشست برگزار مینماید. از اقداماتش همکاری با انجمنهای دیگر است که از جمله در بهار سال جاری پیش نویس تفاهم نامه همکاری با انجمن دوستدارن دماوند را تهیه و در این نشست ملی امضا میشود.
به نظرم اتفاقات از پایین و بدنه، ماندگارتر و مؤثرتر از اتفاقات و اقدامات صرفاً از بالاست. از این رو حرکتهای هر چند کوچک محلی، در راستای صیانت از محیط زیست و قله دماوند را باید بسیار جدی گرفت. مثلاً شور و شوق امسال مسئولان محلی و تشکلهای مردم نهاد منطقه در برگزاری جشن تیرگان واقعاً غافلگیرکننده و امیدآفرین است و نشان از ظرفیت بالایی است که به درستی از آن استفاده نمیشود.
پی نوشت:
[۱]) اینکه طبیعت سوژهای باشد که آدمی از قبال آن و در کنار آن خود را بسازد، در یک نگاه میتواند به «نگاه ابزاری از طبیعت»، ختم گردد. زیرا این سوژه که امروزه اهمیت دارد، در زمان دیگری میتواند کاملاً حذف شود. (مثل مثال «بردگی» که تورن از آن یاد میکند.) اما به نظر من اینکه طبیعت سوژهای مقدماتی برای کنش سازنده فردی و جمعی بشر باشد تفسیر دیگری هم میتواند بپذیرد که از نگاه ابزاری به طبیعت جلوگیری میکند و من از آن دفاع میکنم. زیرا مقدمه هر چیزی برای ذی المقدمه (که در این بحث انسان است)، دو شکل دارد: ۱) برخی مقدمهها پس از رسیدن به ذی المقدمه دیگر موضوعیت ندارند. مثلاً نردبانی برای رفتن به پشت بام، با فرض اینکه قصد برگشتی در میان نباشد. در این صورت پس از رسیدن به بام میتوان نردبان را برداشت. ۲) اما برخی مقدمه هرگز حذف شدنی نیستند و اهمیت خود را همواره حفظ مینمایند. مثلاً یاد گیری جدول ضرب و روش تقسیم و کسر و جمع در ریاضیات، مقدماتی است که پرفسور ریاضی هم بدون اشراف بدین مقدمات در محاسبات میماند. (مثال خوب دیگر یادگیری حروف برای نوشتن است که همواره باید یک نویسنده آنها را حضور ذهن داشته باشد.) به نظرم سوژه طبیعت مقدمهای از جنس دوم است، که همواره اهمیتش محفوظ میماند و هیچگاه حذف شدنی نیست. به برخی از دلایلش در متن هم اشاراتی شد. یکی به این دلیل که طبیعت، بخشی از وجود آدمی است. با حذف طبیعت، بخشی از وجود آدمی اصلاً شکل نمیگیرد. (به تعبیر فلسفی انسان جسمانیه الحدوث است). هر چند در فرهنگ اسلامی این رکن رکین آدمی نباشد، ولی به تعبیر فلاسفه انسان، حیوان ناطق است. اول حیوان است (از جنس طبیعت)، سپس ناطق. جدای از اینکه در عصر مدرن برخی فلاسفه (مثل نیچه) برای بدن و غزایز ناشی از آن اهمیت فوق العاده ای قائل شدند.
نظر شما